سرگئی آلکساندروویچ یسنین در بیست و یکم سپتامبر ۱۸۹۵ در خانوادهای دهقان زاده به دنیا آمد. او تمام کودکی خود را در کنار پدر بزرگ و مادر بزرگش رشد کرد و اولین شعر خود را در سنّ نه سالگی سرود.
اشعار اولیه یسنین به شدت تحت تاثیر ادبیات فولکلور روسیه بود.
در سال ۱۹۱۲ یسنین به مسکو نقل مکان کرد و به عنوان ویراستار کار خود را در یک موسسه نشر آغاز کرد، یک سال بعد به عنوان محقق به مدت یک سال و نیم در دانشگاه مسکو به مطالعه ادبیات مشغول شد.
در سال ۱۹۱۵ او به سنت پترزبورگ جایی که برای اولین بار با شاعران هم عصر خود الکساندر بلوک، سرگی گوردتسکی، نیکولای کلیوف و آندری بلی آشنا شد رفت.
حضور او در سنت پترزبورگ باعث شد به خوبی در محافل ادبی آن روز روسیه شناخته شود که در این بین تاثیر بلوک بر او و اشعارش هم حائز اهمیت بود.
یسنین زندگی کوتاه اما پر فراز و نشیبی را تجربه کرد، در سال ۱۹۱۶ یسنین کتاب اول خود به نام آیینی برای مردگان Радуница را منتشر کرد، مجموعهای از اشعار تند و تلخ در مورد عشق و زندگی که این کتاب باعث محبوبیت بسیار زیاد او شد.
ازدواج نخست او در سال ۱۹۱۳ با آنا ایزریدنوا، یکی از کارگران انتشاراتی که یسنین در آنجا کار میکرد بود، که حاصل آن پسری به نام یوری شد.
در سالهای اولیه که یسنین ساکن سنت پترزبورگ بود آشنایی او با کلیوف باعث به وجود آمدن دوستی بسیار قوی بین آن دو به مدت تقریبا ۲ سال شد.
در حد فصل سالهای ۱۹۱۶ تا ۱۹۱۷ که دنیا در تب جنگ جهانی اول میسوخت یسنین به خدمت سربازی فراخوانده شد.
پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و خروج شوروی از جنگ، او که بسیار هیجان زده از این انقلاب بود و آن را شروعی برای یک زندگی بهتر میدانست و از آن بسیار حمایت میکرد خیلی زود دچار سر خوردگی شد و پس از آن نیز در بسیاری از اشعار خود از حکومت بلشویکی جدید انتقاد کرد از جمله شعری به نام اکتبر عبوس مرا فریب داد.
در آگوست ۱۹۱۷ یسنین با زنی به نام Zinaida Raikh ( بازیگر و همسر بعدی Vsevolod Meyerhold کارگردان معروف تئاتر) برای دومین بار ازدواج کرد.
که یک دختر به نام تاتیانا و پسری به نام کنستانتین ماحصل این ازدواج بود، مشکلات زناشویی و عدم تفاهم آنها باعث شد که زندگی جداگانه از هم داشته باشند و در نهایت در سال ۱۹۲۱ از یکدیگر جدا شدند. تاتیانا به یک نویسنده قابل و کنستانتین یسنین هم به یکی از آمار گران معروف فوتبال تبدیل شدند.یسنین در سپتامبر ۱۹۱۸انتشاراتی خود به نام "Трудовая Артель Художников Слова" را با همراهی آناتولی مارینهو تاسیس کرد.
در پائیز ۱۹۲۱ در حال بازدید از نمایشگاه نقاشی گئورگی یاکولف با یک رقصنده آمریکای ساکن پاریس به نام ایسادورا دانکن آشنا شد، زنی که ۱۸ سال از یسنین بزرگتر بود و تنها چند کلمه روسی میدانست، و یسنین نیز که به هیچ عنوان زبان خارجی دیگری نمیدانست، در دوم می۱۹۲۲ با او ازدواج کرد. یسنین همسر مشهور خودش را در یک تور اروپا و آمریکا همراهی کرد و این ازدواج کوتاه در می۱۹۲۳ به پایان رسید و او دوباره به روسیه بازگشت.
در سال ۱۹۲۵ یسنین پس از ملاقات با نوه لئو تولستوی بنام سوفیا تولستوی برای چهارمین بار ازدواج کرد.
در دو سال پایانی عمر خود، یسنین تعدادی از معروفترین نوشتههای خود را خلق کرد، اما او همچنین به شدت به الکل اعتیاد پیدا کرده بود و دچار یک فروپاشی روانی شدید شد و به مدت یک ماه در بیمارستان بستری شد. و سرانجام دو روز پس از خروج از بیمارستان در ۲۸ دسامبر ۱۹۲۵یسنین رگ دست خود را برید و شعر خداحافظی خود را با خون دست خود نوشت و بعد خود را از لولههای گرمأیشی سقف اتاقش در هتل انگلتر حلق آویز کرد. یسنین در زمان مرگ ۳۰ سال داشت.سرگئی آلکساندروویچ یسنین در گورستان وگنکوسکی در مسکو به خاک سپرده شد.
دانشگاه استان Ryazan به نام او نامگذاری شده است.
هر چند که او به یکی از محبوبترین شاعرهای روسیه مبدل شد و مراسم تشییع جنازه شایستهای هم از سوی دولت برای او برگزار شد، اما بسیاری از نوشتههای یسنین از سوی کرملین در طول حکمرانی ژوزف استالین و نیکیتا خروشچف ممنوع اعلام شد.
نیکولای بوخارین منتقد آثار یسنین کمک بسیار زیادی به ادامه این ممنوعیت کرد، و در سال ۱۹۶۶ بود که تعدادی از آثار او اجازه نشر پیدا کرد.
امروزه نوشتههای یسنین در بین مردم بسیار محبوب شده و بسیاری از اشعار او تبدیل به آهنگهای معروفی شده است.
مرگ زود هنگام، نظرات مثبت برخی از نخبگان ادبیات روسیه، ستایش و علاقه عامه مردم و زندگی سراسر احساساتی یسنین کمک کرد که او به شاعری افسانهای و محبوب در روسیه تبدیل شود.
در سال ۲۰۰۵ استودیو فیلمسازی Pro-Cinema Production در روسیه سریالی به نام "Yesenin" ساخت، که به زندگی این شاعر روس میپرداخت، که در آن مامورین سازمان کمیساریای خلق در امور داخلی "NKVD" یسنین را به قتل میرسانند و با صحنه سازی آن را خودکشی جلوه میدهند.
آخرین شعر یسنین "It Was Written In Blood" الهام بخش یکی از مشهورترین آهنگهای موسیقی گروه انگلیسی به نام"bring Me the Horizon" شده است.
زندهای مادر زندهای هنوز؟
سلام بانوی پیرسال سلام!
من نیز زندهام.
ای کاش جاری باشند همواره بر کلبهی کوچکت پَرتـُوانِ ناگفتنیِ آن غروب.
برایم نوشتهاند چه بسیار زیر همان بارانیِ کهنهات بر سرِ راه ایستادهای چشمانتظارِ من.
برایم نوشتهاند چونان همیشه در شبهای تاریک تنها یک تصویر پیش رویت هویدا میشود:
انگار به نزاعی در میخانهای خنجری فنلاندی به زیرِ قلبم فروکردهاند.
مهم نیست
نازنینم!
آرام باش!
این فقط هذیانی است
پسرت هنوز چندان پیمانه نمیزند
تا فراموشاش شود که پیش از مرگ باید به دیدارت بیاید.
مادر!
فرزندت همچون گذشته آرام است و همهی آرزویش جاندربردن از کولاکِ غم است و راهیافتن به خانهی محقرش.
آنگاه که شاخههای درختان باغمان را به سپیدیِ بهار آذین کنند باز خواهم گشت
تنها، تو سَحَرگاه بیدارم نکنی از خواب چنان که هشتسالِ پیش.
بیدار نکنی مادر
آرزوهای ازدسترفته را و آنچه به گذارِ زمان جان دادهاست در من
دریغا!
چه پیشهنگام از سَر گذراندهام در زندگی رنج را و درد را.
به دعا پندم مده مادر!
به گذشته هیچ راهِ بازگشتی نیست مرا
توتنها تکیهگاه و شادی
تنها نورِ ناگفتنی هستی
پس اندوهت را به نِسیان بسپار
و چنین غصهدارِ من منشین و زیر بارانیِ کهنهات اینسان فراوان بر سرِ راه چشمانتظارم نایست